۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

به سلامتی اونایی که ...


به سلامتی‌ اون دختری که وقتی‌ تو خیابون یه لکسوز واسش بوق میزنه بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه 730 هم
داشته باشی‌... چرخ پراید عشقمم نیستی!!!

به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوس دارن وگرنه بهتر از ما رو که همه دوس دارن….

آمریکایی ها تو فکر اینن که کی برن مریخ... ما ایرانی ها نهایت فکرمون اینه که کی بریم تایلند !
سلامتی ماایرانیا

سلامتی پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه….

یکی از ترس ناک ترین جملات دوران مدرسه ،این بود که :
"یه برگه از کیفتون بیارید بیرون"
به سلامتیه بچه مدرسه ای ها

بسلامتی بی ارزش ترین پول دنیا "تومن" چون هم تو هستی توش، هم من

به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه...

سلامتي اونايي كه دوسشون داريم و نميفهمن ... آخرشم دق ميدن مارو

صلامتی همه کلاس اولی ها که تازه امسال یاد میگیرن سلامتی درسته نه صلامتی!

به سلامتی مهره های تخته نرد که تا وقتی رفیقشون تو حبس حریف به احترامش بازی نمی کن....

سلامتیه دوست نازنینی که گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین.... چون یه دنیا ارزو با خودم به گور میبرم.....!

به سلامتی کسی که بهش زنگ میزی.....خوابه....ولی واسه این که دلت رو نشکنه میگه:خوب شد زنگ زدی....باید بیدار میشدم.

به سلامتي آر دي...نه به خاطر موتور پيکانش.... به خاطره اينکه تو حسرت پژو ِ ...!

سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن که شبیه باباهاشون شن.نه مث جوونای امروز ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون شن.

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره....

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

رایی که به کروبی دادم

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺻﻮﻻ‌ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﺧﺎﺻﻲ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﺋﻴﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ... ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﻮﺳﻮﻱ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺪ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ... ﺑﺪﻫﺎﻱ ﻣﻦ ! ﻣﺜﻞ ﺧﻴﻠﻴﺎﻱ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﻮﺳﻮﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮐﺮﻭﺑﻲ ... ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻭ ﺍﺩﺏ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺭﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ .ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﺴﺮ ﻓﺮﻫﻴﺨﺘﻪ ... ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﺷﻴﺦ ﻧﻤﻴﺸﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺮﺋﺘﺶ ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺰﺩﻳﮑﻴﺶ ﺑﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ... ﺧﺐ ﻣﻨﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺩﺭﺱ ﻭ ﻣﺸﻖ ﺧﻼ‌ﺹ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﺮﻡ ﭘﺮ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ... ﺧﻴﻠﻴﺎ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﺁﺑﻲ ﮔﺮﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ ... ﺍﺻﻼ‌ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻢ ﺑﺸﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺣﮑﻢ ﺗﻨﻔﻴﺬ ﻗﺪ ﻧﺪﻩ ... ﺧﻴﻠﻴﻬﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﻴﮑﺮﺩﻥ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ ﻭﺳﻂ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﻫﺎ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﻴﺒﺮﻩ ... ﺣﻘﻴﻘﺘﺶ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﺟﺰﻭ ﺍﻭﻥ ﺧﻴﻠﻴﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ . ﺁﺧﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﭘﻴﺮﺑﻮﺩ ... ﻣﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻣﺮﻭﺯﻱ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﻳﻢ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺳﻮﺗﻲ ﺑﺪﻩ ﻳﺎ ﻳﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺧﺎﺹ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭﺗﺎ ﺳﺮﺣﺪ ﻣﺮﮒ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻨﺪﺍﺯﻳﻢ . ﺧﻼ‌ﺻﻪ ... ﺩﻳﺪﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺷﻴﺦ ﮔﺬﺷﺖ ... ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺭﺍﻱ ﺩﺍﺩﻡ ... ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﮕﻔﺘﻢ . ﺍﺯ ﺳﻮﮊﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﺪﻡ . ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎﻱ ﺑﻌﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﭘﻴﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺶ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﮑﺮﺭﺍﺗﻪ ... ﺧﻴﻠﻴﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺎﺭﺕ ﻭ ﭘﻮﺭﺕ ﻣﻴﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﺭﺍﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﻴﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭ.... ﻓﻘﻂ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﻣﻮﻧﺪ ﻭ ﺷﻴﺦ ﺷﺠﺎﻉ ﻗﺼﻪ ﻣﺎ ﻭ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ... ﺍﻻ‌ﻥ ﮐﻪ ﻳﮏ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍ ﻣﻴﮕﺬﺭﻩ . ﺷﻴﺦ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺳﺮ ﻣﻮﺿﻊ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ... ﭘﺎ ﭘﻴﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﭘﺲ ﻧﮑﺸﻴﺪﻩ . ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺗﻮ ﺻﻒ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺑﻮﺩﻩ . ﻫﻤﻪ ﺍﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻢ : ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺷﻢ ﻣﻴﺎﺩ . ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺭﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺮﻭﺑﻲ ﺩﺍﺩﻡ .

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

آقای خویینی ها ! شک ندارم که تنها دغدغه اصلاح طلبان ، نداشتن پست ومقام در همین حکومت هست.

جمهوری اسلامی ، نه کمتر نه بیشتر...
این حرف اصلی اصلاح طلبها در کل این 30 سال که آخرینشون فرمایشات آقای خویینی هاست ، ثابت میکنه دغدغه اصلیشون نه درد ملت، بلکه درد میز و منصب بوده و هست و خواهد بود.

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

ماه رمضون بدون ربنای استاد، مفتم نمیارزه

موقع افطار بود.طبق عادت تلویزیون رو باز کردم.کانال یک : یه بنده خدایی داشت دعا میخوند. فکر کنم چمران بود.
زدم کانال 2 : یه نوای دسته جمعی بود که داشتن اسامی و القاب خدا رو میخوندن
کانال3: یکی از این آیت الله ها داشت حرف میزد.
یه جوری شدم.نه از شنیدن صدای دعا.احساس کردم همه چی یه جوریه...شبیه ماه رمضونای همیشگی نیست. همینطوری کانالها رو بالا پایین میکردم. تو اون لحظه نمیدونستم دنبال چیم...هی با خودم میگفتم خدایا چرا موقع افطار مثل ماه رمضونای قبلی نیست.تو این وادیا داشتم سیر میکردم که خواهرم کنترل رو از دستم قاپید. غرغر کنان در حالی که داشت کانال رو عوض میکرد گفت چرا اینجاها رو گرفتی. بزن شبکه رسا ،داره ربنای شجریان رو میخونه.کانال رو عوض کرد و صدای استاد تو فضا پیچید.انگار تو یه لحظه همه چی تغییر کرد. دوباره فضا برگشت به همون ماه رمضونای قبلی. یادم رفته بود که پارسالم تلویزیون صدای استاد رو پخش نمیکرد و منم ربنا رو دانلود کرده بودم و همیشه سر سفره با موبایلم  پخشش میکردم و میگفتم : ماه رمضون بدون ربنای استاد، مفتم نمیارزه

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

"عكسي كه بعد از رهايي همسرم از دست گشت ارشاد گرفتم" ; واكنش دوستان و توضيحات من

چند روز پيش ، اتفاقي كه واسم افتاده بود رو  نوشتم با عنوان "عكسي كه بعد از رهايي همسرم از دست گشت ارشاد گرفتم"...
مطلبم رو طبق عادت فرستادم بالاترين و اتفاقا"  بهترين لينك روز هم شد :  http://balatarin.com/permlink/2011/7/15/2621258
نظر بالادوستان ! و ساير افرادي كه در سايتهاي ديگه براي اين مطلب كامنت فرستاده بودن باعث نوشتن مطلب پيش رو شد .
مورد اول : بعضيا كه ظاهرا" اكثرشون  ساكن خارج از ايران بودن (به زرنگيشون غبطه ميخورم كه تونستن از اين مملكت خارج شن) نظرشون اين بود كه بنده بي عرضه ام و نبايد ميذاشتم خانمم رو ببرن ...
با ديدن اين كامنتها ، يه آن ياد دو تا  اتفاق افتادم
اول ياد اتفاق دو سال پيش تهران :  اين كه  دوستان ميگفتن با چه وضعيتي تو راهپيمايي هاي اعتراضي شركت ميكرديم و به لطف باتوم و شوكر و اسپري فلفل و ...يه جاي سالم تو بدنمون پيدا نميشد . دوستان خارج نشين هم تز ميدادن ، از اسب تروا گرفته تا جنگ ستارگان و كازابلانكا ...
دوم ياد سفر احمدي نژاد به نيويورك (شرمنده ام كه نميتونم با خودم كنار بيام تا از لفظ  " ا.ن" براي اين آدم استفاده كنم) ... يادمه تو اون سفر ، احمدي نژاد و هيئت همراهش در ميان حلقه ي محاصره معترضين ايراني از ماشين پياده شدن و از ميان حلقه ي جمعيت به آسوني رفتن داخل ... دريغ از يدونه گوجه كه به طرف اين آدما پرتاب بشه ، اينا پيش كش ... صداي يه اعتراض ساده هم به گوش نرسيد و يه همچين فرصت نابي مفت و مسلم از كف رفت .
ميدونيد چرا اعتراضي نشد ؟ نميدونيد ؟ اما من ميدونم !
 از ترس 4 تا دونه مامور NYPD يا حراست سازمان ملل بود كه صدا از ديوارم در نيومد . تازه به قول اين دوستانمون اونجا با بازداشتيا با احترام برخورد ميكنن و حقوقشونو حفظ ميكنن و ... بازم كسي جرات نكرد اعتراض كنه
اونوقت امثال اين دوستان ميان ميگن چرا هيچي نگفتي و گذاشتي زنتو ببرن !
باشه چشم ! اين سري يه شمشير سامورايي ورميدارم .ميزنم مامورا رو قتل عام ميكنم بعد سوت ميزنم اسبم بياد و با خانمم سوارش ميشيم و الفرار..
يه لحظه فكر كنيد : وسط يه جمعيتي هستيد كه فقط دارن تماشا ميكنن . بعضياشون از لفظ بدكاره و ... واسه خانمت استفاده ميكنن.فقط به اين خاطر كه لباسش با آرمانهاي ذهنيشون تفاوت داره ...اونورم 4 نفر مامور گردن كلفت وايسادن و آدم نميدونه اگه درجه اعتراضش رو از يه حدي ببره بالا ، اونوقت چه مجازاتي در انتظار خانمشه ... كجا ميبرنش ... چه بلايي سرش ميارن...

مورد دوم كه تو كامنتهاي دوستان بود : بعضيا فكر كرده بودن من از دست خانمم عكس گرفتم و منتشر كردم كه مثلا" افه بيام بگم يه كار خطرناك و مهم انجام دادم و ماپيروزيم ...
نه عزيز من ! قصدم اين نبود ، كه اگر بود حتما تو مطلبم مينوشتم . فقط ميخواستم شرح واقعه كنم. بگم همچين اتفاقاتي تو بازداشتگاههاي پليس ارشاد ميفته ...
من این عکس رو نذاشتم که بگم ما پیروزیم و ... فقط خواستم مشاهداتم رو به اشتراک بذارم.
اینم بگم رگ گردنم کلفت نشد که هیچ بلکه به اتفاق خانمم کلی سوژشون کردیم.
مثلا میخواستن از خانمم عکس بگیرن. گفته بود همسرمو صدا کنین یه عکس دو نفره با هم بگیریم خیلی وقته با هم عکس نگرفتیم.
خلاصه :
ببین چقد تو این چند وقته تو بالاترین شعار الکی دادن که هر مطلب و حرکتی تعبیر به شعار میشه
(تو این 3 سال که تو بالاترینم صدها بار جمهوری اسلامی توسط دوستان محترم بعضا خارج نشین ، سرنگون شده )صد البته من نمیخوام اینطوری باشم. طرف بدون این که تو شرایط محیطی قرار بگیره رگ گردنش از پشت کامپیوتر کلفت میشه و کلیدای کیبورد رو محکمتر فشار میده.





۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

عکسی که بعد از رهایی همسرم از دست گشت ارشاد گرفتم

امروز به اتفاق خانمم رفتیم بیرون. گشت ارشاد گیر داد به همسرم که لباس شما نامناسبه و از این حرفا.خلاصه سرتونو درد نمیارم.(مفصلش رو بعدا مینویسم).یه تعداد خانم رو که سوار ون کرده بودن بردن کلانتری.همسر منم بینشون بود.اونجا بعد از کلی چک وچونه و تعهد وداد بیداد و...آزادش کردیم. نکته جالب و البته خجالت آورش اینجا بود که هر خانمی رو که گرفته بودن. مثل این جنایتکارا مینشوندنش رو صندلی. یه پلاک گردنش مینداختن و ازش عکس میگرفتن. و البته نکته تاسف بارش این بود که به خانمایی که آزاد میشدن، برگ خروج نمیدادن. بلکه کف دستشون یه مهر میزدن (یه آن یاد داغ کردن پیشونی افتادم که چند قرن پیش با مجرما این کارو میکردن).
بعد این که خانمم از بازداشتگاه اومد بیرون. نه تنها ناراحت نبود بلکه میگفت. سری بعدم همینجوری لباس میپوشم ببینم چه غلطی میخوان بکنن. بعدم که بهم گفت با گوشیت از دستم عکس بگیر. میخوام در آینده به بچه هام نشون بدم تو چه جامعه ای زندگی میکردیم.اینم عکسی که جلوی کلانتری از دست همسرم گرفتم