چند روز پيش ، اتفاقي كه واسم افتاده بود رو نوشتم با عنوان
"عكسي كه بعد از رهايي همسرم از دست گشت ارشاد گرفتم"...
مطلبم رو طبق عادت فرستادم بالاترين و اتفاقا" بهترين لينك روز هم شد : http://balatarin.com/permlink/2011/7/15/2621258
نظر
بالادوستان ! و ساير افرادي كه در سايتهاي ديگه براي اين مطلب كامنت فرستاده بودن باعث نوشتن مطلب پيش رو شد .
مورد اول : بعضيا كه ظاهرا" اكثرشون ساكن خارج از ايران بودن (به زرنگيشون غبطه ميخورم كه تونستن از اين مملكت خارج شن) نظرشون اين بود كه بنده بي عرضه ام و نبايد ميذاشتم خانمم رو ببرن ...
با ديدن اين كامنتها ، يه آن ياد دو تا اتفاق افتادم
اول ياد اتفاق دو سال پيش تهران : اين كه دوستان ميگفتن با چه وضعيتي تو راهپيمايي هاي اعتراضي شركت ميكرديم و به لطف باتوم و شوكر و اسپري فلفل و ...يه جاي سالم تو بدنمون پيدا نميشد . دوستان خارج نشين هم تز ميدادن ، از اسب تروا گرفته تا جنگ ستارگان و كازابلانكا ...
دوم ياد سفر احمدي نژاد به نيويورك (شرمنده ام كه نميتونم با خودم كنار بيام تا از لفظ " ا.ن" براي اين آدم استفاده كنم) ... يادمه تو اون سفر ، احمدي نژاد و هيئت همراهش در ميان حلقه ي محاصره معترضين ايراني از ماشين پياده شدن و از ميان حلقه ي جمعيت به آسوني رفتن داخل ... دريغ از يدونه گوجه كه به طرف اين آدما پرتاب بشه ، اينا پيش كش ... صداي يه اعتراض ساده هم به گوش نرسيد و يه همچين فرصت نابي مفت و مسلم از كف رفت .
ميدونيد چرا اعتراضي نشد ؟ نميدونيد ؟ اما من ميدونم !
از ترس 4 تا دونه مامور NYPD يا حراست سازمان ملل بود كه صدا از ديوارم در نيومد . تازه به قول اين دوستانمون اونجا با بازداشتيا با احترام برخورد ميكنن و حقوقشونو حفظ ميكنن و ... بازم كسي جرات نكرد اعتراض كنه
اونوقت امثال اين دوستان ميان ميگن چرا هيچي نگفتي و گذاشتي زنتو ببرن !
باشه چشم ! اين سري يه شمشير سامورايي ورميدارم .ميزنم مامورا رو قتل عام ميكنم بعد سوت ميزنم اسبم بياد و با خانمم سوارش ميشيم و الفرار..
يه لحظه فكر كنيد : وسط يه جمعيتي هستيد كه فقط دارن تماشا ميكنن . بعضياشون از لفظ بدكاره و ... واسه خانمت استفاده ميكنن.فقط به اين خاطر كه لباسش با آرمانهاي ذهنيشون تفاوت داره ...اونورم 4 نفر مامور گردن كلفت وايسادن و آدم نميدونه اگه درجه اعتراضش رو از يه حدي ببره بالا ، اونوقت چه مجازاتي در انتظار خانمشه ... كجا ميبرنش ... چه بلايي سرش ميارن...
مورد دوم كه تو كامنتهاي دوستان بود : بعضيا فكر كرده بودن من از دست خانمم عكس گرفتم و منتشر كردم كه مثلا" افه بيام بگم يه كار خطرناك و مهم انجام دادم و ماپيروزيم ...
نه عزيز من ! قصدم اين نبود ، كه اگر بود حتما تو مطلبم مينوشتم . فقط ميخواستم شرح واقعه كنم. بگم همچين اتفاقاتي تو بازداشتگاههاي پليس ارشاد ميفته ...
من این عکس رو نذاشتم که بگم ما پیروزیم و ... فقط خواستم مشاهداتم رو به اشتراک بذارم.
اینم بگم رگ گردنم کلفت نشد که هیچ بلکه به اتفاق خانمم کلی سوژشون کردیم.
مثلا میخواستن از خانمم عکس بگیرن. گفته بود همسرمو صدا کنین یه عکس دو نفره با هم بگیریم خیلی وقته با هم عکس نگرفتیم.
خلاصه :
ببین چقد تو این چند وقته تو بالاترین شعار الکی دادن که هر مطلب و حرکتی تعبیر به شعار میشه
(تو این 3 سال که تو بالاترینم صدها بار جمهوری اسلامی توسط دوستان محترم بعضا خارج نشین ، سرنگون شده )صد البته من نمیخوام اینطوری باشم. طرف بدون این که تو شرایط محیطی قرار بگیره رگ گردنش از پشت کامپیوتر کلفت میشه و کلیدای کیبورد رو محکمتر فشار میده.